تیر 96
سلام به همه تازیگیها هر لباسی رو که می خوان تنم کنند کلی بازی در میارم که نه این لباس رو دوست ندارم اون یکی لباس رو دوست دارم. همینطوری الکی نظر میدم پا فشاری میکنم که یعنی بله ما هم بزرگ شدیم باید نظرمون اعمال بشه . یک روز با بابایی رفته بودم حموم که یهو کلید کردم که : بابا مامانو صدا کن یک کارمهمی باهش دارم . خلاصه بعد از اینکه مامانو کشوندم دم در حموم گفتم: مامان من دارم میرم حموم خودمو بشورم خوش بو بشم مامانی گفت: خوب چکار کنم برو به سلامت منم با عصبانیت گفتم: خودت به سلامت هفته اول تیر ماه خیلی هفته بدی بود، چونکه مامانی برای گذروندن یک دوره مجبور بود تمام هفته ر...
نویسنده :
کیان و نیکا
15:51